فروغ نامه

دفتری است از جنس دلتنگی

۴ مطلب با موضوع «روزگار سلام» ثبت شده است

روزگار سلام _ قسمت چهارم

روزگار سلام

امروز که با پدرم از بقالی سرکوچه به سمت خانه برمی گشتیم مردی مسنی را دیدیم که زیر لب با خود چیزی میگفت و زیر زیرکی میخندید وقتی به ما رسید خطاب به پدرم گفت : آقا ببخشید شما هم این لطیفه را شنیده اید که یارو درب خانه اش را رنگ میکند بعد خانه اش را گم میکند ؟

بعد خودش زد زیر خنده و گفت : من هم درب خانه ام را رنگ کردم . خودم را هم رنگ کردم حتی زن و بچه ام را هم رنگ کردم . خواستم زندگیم قشنگتر شود ولی نمیدانم چرا زندگی را گم کردم . زن و بچه ام را هم گم کردم . حرفش که تمام شد دستش را روی شانه های پدرم گذاشت و گفت از من به شما نصیحت که هیچوقت درب خانه ات را رنگ نکن . اینرا گفت و کیسه نان خشک را از روی زمین بلند کرد و رفت .

پدرم آهی کشید و بیا بریم که حسابی دیر شد . منکه هنوز نفهمیدم آن مرد مسن چه گفت ولی فکرکنم بقول حسن یک تخته اش کم بود .مگر میشود آدم بچه ها و خانه خود را گم کند ؟

امروز دانیال میگفت فکرکنم پدرم مرا دوست ندارد چون وقتی از پله ها افتادم او نیامد دستم را بگیرد و بلندم کند . ولی همیشه پدرم میگوید پدر دانیال مرد خیلی مهربانی است او بخاطر اینکه ما و بچه هایش الان لبخند بزنیم رفت جنگ و الان بی جان و فلج روی تخت افتاده . روزگار بنظر تو دانیال راست میگوید یا پدرم ؟

ادامه دارد .....

۲۴ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۱۸ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فروغ بختیاری

روزگار سلام _قسمت سوم

راستی روزگار تو کی میخواهی به دل آقا مراد بچرخی ؟ دیروز بیچاره زن آقا مراد گریه میکرد و میگفت خدایا دیگر کی قرار است این روزگار به مراد ما بچرخد . ببینم مگر تو اصلا میچرخی ؟

میگم تو نمیدانی اختلاس چیست ؟ مهناز میگفت فکر کنم چیز خوبی باشد چون پسر عمه پدرش از وقتی اختلاس دارد کلی اسباب بازی برای بچه اش خریده .تازه مهناز میگفت یه خانه خریده اند وسط پارک که کلی وسیله بازی دارد.حتی حوض و فواره هم دارد.ولی من هرچه هم باشد دوستش ندارم امروز خودم اشکهای پنهانی زهرا خانم را دیدم که دور از چشم بچه هایش میریخت . بیچاره گریه میکرد و میگفت تمام داروندارمان را با اختلاس از دست دادیم . تازه خودم شنیدم که گفت شوهرش حسین آقا دارد از غصه دق میکند. محمد پسرش دوست خوب من است . فکر کنم او هم مثل پدرش از غصه دق کرده است که دیروز هرچه در مدرسه اصرارش کردم که بریم بستنی بخریم گفت نه من دیگر بستنی دوست ندارم .

تو نمیدانی دق چیست ؟ هرچه هست چیز بدی است که اینگونه مزاج محمد را عوض کرده است . محمد خیلی بستنی میوه ای دوست داشت .

ادامه دارد.....

۱۶ خرداد ۹۴ ، ۱۷:۳۵ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فروغ بختیاری

روزگار سلام -قسمت دوم

اصلا روزگار تو میدانی ناعدالتی یعنی چه ؟

امروز که گذرم به کوچه غم افتاد صدای شکستن کمر پدری قلبم را لرزاند. مرد همسایه آهی کشید و گفت او هم  زیر فشار شرمندگی طاقت نیاورد. تو میدانی شرمندگی چیست ؟ یعنی اینقدر وزنش زیاد است ؟ پس باید خیلی قوی هیکل باشد .

راستی پسر کفش دوز یادت هست ؟ بچه ها میگفتن دیروز دستان پدرش را سفت گرفته بود و میگفت بلند شو من دیگر کفش نمیخواهم .اصلا عید را دوست ندارم .عید بد است من به همه چیز عید حساسیت دارم .مخصوصا بوی کباب خانه همسایه .هروقت عید میشود چشمانم پر از آب میشود  . مگر آدم به عید هم میشود حساسیت داشته باشد ؟  شاید او هم مثل مادرم به بوی گلها حساسیت دارد . 

امشب عروسی دختر عطیه خانم است . زنان همسایه میگویند دیشب دو کامیون جهیزیه بردن از خانه شان . دو کامیون یعنی چقدر؟ فکر کنم جهیزیه زیاد چیز خوبی باشد . مهدی میگفت خواهرم دیشب با گریه به نامزدش میگفت اگر من نصف این جهیزیه را داشتم الان خوشبخت بودم . پس یعنی الان دختر عطیه خانم خیلی خوشبخت میشود ؟ 

ادامه دارد ....

۰۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۶:۵۰ ۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
فروغ بختیاری

روزگار سلام - قسمت اول

روزگار سلام

حال امروز ما که میگویند خوب است اما نمیدانم چرا احساس میکنم یک ذره دلم درد میکند . حتما باز زیادی دلم خوش بوده . آری فکرکنم دلیلش همین باشد . امروز زن همسایه هم میگفت دلم به همین نفسهایی که بی منت میرود و میآید خوش است کاش او هم حواسش باشد زیادی دلش را خوش نکند تا مثل من دل درد بگیرد . ولی نمیدانم چرا مرد همسایه وقتی از بانک سر کوچه بیرون آمد کمرش خمیده تر شده بود و میگفت دلی خوش چند است ؟ دل خوش اینروزها گیر کی میآید .

من چمیدانم لابد از دل درد میترسد که دلش را خوش نمیکند . شاید هم پول ندارد دل خوش بخرد .

امروز از کوچه پشتی که که میگذشتم صدای ناله مادری را شنیدم که از نا عدالتی ما انسانها مینالید . مگر انسانها هم میتوانن نا عدالتی کنن ؟

ادامه دارد....

تنها

۱۵ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۲۲ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
فروغ بختیاری